مي خواهم......
می خواهم امشب در خویش گم شوم
می خواهم از تمام دلتنگی های شهر دوان دوان بروم و دور شوم
می خواهم آنچنان که همه مردگان روند
بروم و دور از این مردم شوم
کاش می شد گم شوم دور از این مردم شوم
گذر
اگر امشب گذر کردی تو ازصحرای قلب من
به یادآور شبی را که به عشق تو سحر کردم
شبی را که به یادتو دلی را در به در کردم
همان ساعت که دلتنگی به قلب عاشقم دادی
به تو گفتم که برگردی تو با نه پاسخم دادی
به یاد آور دلم را که دعا می کرد برگردی
خدای آسمانها هم ندیدی و گذر کردی
تمام حسرتم این است نمی آیی و بی خوابم
نمی دانم چه کردی که نمی پرسد
کسی حالم
خدایا بی کسم امشب خدا تنهای تنهایم
غمگین
در این خلوتگه تاریک و غمگین نمی دانم چرا چشم انتظارم
تو از من دور گشتی و ربودی همه هستی همه دار وندارم
ازآن چشمان عاشق کش چه مانده به جز دردی و جز حسرت برایم
به قرآن از همان ساعت که رفتی فقط شعر شکستن می سرایم
چنان حال بدی دارم که هردم فلک می گرید از این حال زارم
نمی دانم چرا می خندم ای وای زمین و آسمان گرید به حالم
خوش اومدی عزیزم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!