کم نمیزاره
اين دل غريب وخستم فقط از بي كسي خونده
تو تموم ثانيه هام بارون ماتم مي باره
غصه امشب واسه قلبم نه ديگه كم نمي زاره
حسرت يه حرف تازه مونده به دل شكسته
همه ي روزاي قلبم ديگه از تنهايي خسته
اين دل غريب وخستم فقط از بي كسي خونده
تو تموم ثانيه هام بارون ماتم مي باره
غصه امشب واسه قلبم نه ديگه كم نمي زاره
حسرت يه حرف تازه مونده به دل شكسته
همه ي روزاي قلبم ديگه از تنهايي خسته
تمام شعرهایم برای توست توکه نمیدانم کیستی و از کدام افق سر بر می آوری توکه هرلحظه نفسهایت آرامشی است بر روح زخمی ام
حالاکه برایت مینویسم افسوس هایم را خورده ام و خاطراتت را مرور کرده ام،فاصله ها بین من و تو هیچ است.اما دلهایمان.............!!!!!نمیدانم دلهایمان هم مانند ما از هم دور نیستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دل من هر تپشش به خاطر توست!آیاقلب تو نیز به خاطر من می تپد؟
مهم نیست!!!!!!!چشمهایم را برحقایق بسته ام وتنها به همان بودنت دلخوشم به این که هستی و دلم برای تو میتپد.
اجباری
واست از بی کسی گفتم ولی دردامو نشنیدی
اگه گفتی دارم میرم منو حسرت به دل دیدی
تو رو من از خدا خواستم خدا هم قهره انگاری
واسه این دل وامونده شدی یه درد اجباری
نگاتو از کی می دزدی منی که بی تو میمیرم
خدایا رحم کن به من دارم آتیش میگیرم
تو با من عهد بستی که واسم یه هم نفس باشی
نه اینکه تا دیدی خستم بری حکم قفس باشی
درمان
نفهمیدم صدایم را شنیدی، که گفتم درده تودرمان ندارد
ازآن روزی که از من دل بریدی
دگر این دل سر و سامان ندارد
نفهمیدی که منظورم از این درد ،دلم بوده که در عشقت اسیر است
نگاهت را چه آسان بر گرفتی
از این چشمی که درپای تو گیر است
برای با تو بودن این دل من ،مثال آدمی بر عشق حقیر است
و میدانم که ثروتمنده عالم
به پای عشق تسلیم و فقیر است
مي خواهم......
می خواهم امشب در خویش گم شوم
می خواهم از تمام دلتنگی های شهر دوان دوان بروم و دور شوم
می خواهم آنچنان که همه مردگان روند
بروم و دور از این مردم شوم
کاش می شد گم شوم دور از این مردم شوم
گذر
اگر امشب گذر کردی تو ازصحرای قلب من
به یادآور شبی را که به عشق تو سحر کردم
شبی را که به یادتو دلی را در به در کردم
همان ساعت که دلتنگی به قلب عاشقم دادی
به تو گفتم که برگردی تو با نه پاسخم دادی
به یاد آور دلم را که دعا می کرد برگردی
خدای آسمانها هم ندیدی و گذر کردی
تمام حسرتم این است نمی آیی و بی خوابم
نمی دانم چه کردی که نمی پرسد
کسی حالم
خدایا بی کسم امشب خدا تنهای تنهایم
غمگین
در این خلوتگه تاریک و غمگین نمی دانم چرا چشم انتظارم
تو از من دور گشتی و ربودی همه هستی همه دار وندارم
ازآن چشمان عاشق کش چه مانده به جز دردی و جز حسرت برایم
به قرآن از همان ساعت که رفتی فقط شعر شکستن می سرایم
چنان حال بدی دارم که هردم فلک می گرید از این حال زارم
نمی دانم چرا می خندم ای وای زمین و آسمان گرید به حالم